notitle

www.nitrojen.tk * www.notitle.tk

notitle

www.nitrojen.tk * www.notitle.tk

ممکن است

کشاورزی بود که تنها یک اسب برای کشیدن گاوآهن داشت. روزی اسبش فرار کرد.

همسایه ها به او گفتند: چه بد اقبالی!

او پاسخ داد: ممکن است.

روز بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت. همسایه ها گفتند: چه خوش شانسی!

او گفت: ممکن است.

پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و پایش شکست.

همسایه ها گفتند: چه اتفاق ناگواری.

او پاسخ داد: ممکن است.

فردای آن روز افراد دولتی برای سربازگیری به روستای آنها آمدند تا مردان را به جنگ ببرند اما پسر او را نبردند.

همسایه ها گفتند: چه خوش شانسی !

او گفت: ممکن است.

و این داستان ادامه دارد، همانطور که زندگی ادامه دارد...

اثر آنتونی رابینز  

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد