بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب
رفته بودم منزل مشتی رجب
در حدود هشت یا نه هفته بود
همسرش از دار دنیا رفته بود
طفلکی کلی برایم گریه کرد
مرد همسر مرده یعنی کوه درد
مرد همسر مرده یعنی گیج و منگ
بی زن اصلا زندگی یعنی جفنگ
بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب
رفته بودم منزل مشتی رجب
در حدود هشت یا نه هفته بود
همسرش از دار دنیا رفته بود
طفلکی کلی برایم گریه کرد
مرد همسر مرده یعنی کوه درد
مرد همسر مرده یعنی گیج و منگ
بی زن اصلا زندگی یعنی جفنگ
تسلیت گفتم که غمخواری کنم
این مصیبت دیده را یاری کنم
در همین هنگام آمد خا له اش
خاله ی هشتاد یا صد ساله اش
او نشست و باب صحبت را گشود
من حواسم پیش ظرف میوه بود
گفتم ای جانم که بعد از سال ها
یک هلو دیدم از این باحال ها
ناگهان آن پیرزن از جا پرید
بیخ گوشم جیغ ناجوری کشید
گفت ای سردسته ی الاف ها
دست بردار از سر ما داف ها
یک کم آدم باش این هیزی بس است
داستان گربه و دیزی بس است
مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو
تو غلط کردی به من گفتی هلو