notitle

www.nitrojen.tk * www.notitle.tk

notitle

www.nitrojen.tk * www.notitle.tk

مسیحا

باز هم  شعرم ز تو تفسیــــــر شد

با تو خوابم خط به خط تعبیـر شد

تا به چشمــانت نـگاهم پــر کشید

نور شـــادی در دلم تکثیــــر  شد

سینه ام از مهر خالی بود و سرد

روح من از بود نت  تسخیــــر شد

روی ماهت دیده چون در خواب دید

آیه های  عشق  من  تصویــر شد

معجزه  کردی  مسیحـــــــا  آفرین

قصه ی  من  اینچنین  تقدیـــر شد


غزل تاران   

نظر یادت نره عزیز

شوق زندگی

با منی و بی منی ، در منی و دوره دور 


من همیشه فکر تو ، تو همیشه در عبور 


لحظه های انتظار، سایه و خیال مرگ 


عشق من گلی ظریف کوچ تو غم تگرگ 


زنده ام به یاد تو بی خیال من نباش 


رو کویر قلب من شوق زندگی بپاش 


کاش فصل عشق ما قصه خزون نبود 


کاش مال هم بشیم زیر کنبد کبود


فرانک خلیلی


 

تحریر عشق

          مرغکی هستم ولی بشکسته پر ، از تیر ِ عشق

                                                   

                                                 سر به دار و دست بسته ، پای در زنجیر ِ عشق

 

                          گر چه دادم بال و پر، با جان و سر، در راه ِ عشق

 

                                               با همین ته مانده  جانم  می کنم  تحریر ِ عشق

الهه زاهدی

مرد بدکار و تار عنکبوت!

مرد بدکاری هنگام مرگ ملکه دربان دوزخ را دید. ملکه گفت:

"کافی است که فقط یک کار خوب کرده باشی، تا همان یک کار تو را برهاند. خوب فکر کن."

مرد به خاطر آورد یکبار که در جنگلی قدم می‌زد.

عنکبوتی سر راهش دیده بود و برای این که عنکبوت را لگد نکند راهش را کج کرده بود.

ملکه لبخندی به لب آورد و در این هنگام تار عنکبوتی از آسمان نازل کرد،

تا به مرد جوان اجازه صعود به بهشت را بدهد.

بقیه محکومان نیز از تار استفاده کردند و شروع به بالا رفتن کردند.

اما مرد از ترس پاره شدن تار برگشت و آنها را به پایین هل داد.

در همان لحظه تار پاره شد و مرد به دوزخ بازگشت.

آنگاه شنید که ملکه می‌گوید:

"شرم آور است که خودخواهی تو، همان تنها خیر تو را به شر مبدل کرد". 

رانـده شـده

از در تو رانده شدم ، بی کس و درمانده شدم
یار رقیبان شده ای ، از چه برانی تو مرا
رخت ببستی ز برم ، طائر بی بال و پرم
خنده به اغیار کنی ، ازچه برانی تو مرا
جان و دلم باخته ام ، با غم تو ساخته ام
میل تو با یار دگر ، ازچه برانی تو مرا
عاشق و دل سوخته ام ، چشم به در دوخته ام
دست تو در گردن غیر ، ازچه برانی تو مرا
ناز تو با جان بخرم ، سینه تنگم بدرم
عشوه به بازار کنی ، ازچه برانی تو مرا
مرغک شوریده سرم ، در پی تو دربدرم
ناز رقیبان بخری ، ازچه برانی تو مرا
چیست مرا جرم و گناه ؟ هم نکنی نیم نگاه ؟
رحم نیاید دل تو ! باز برانی تو مرا

فرانک خلیلی